معنی دوازده کیلو گرم

فرهنگ فارسی هوشیار

کیلو گرم

وزنه ای که معادل با هزار گرم است


کیلو

واحدی که هزار بار تکثیر شده، کیلو گرم، کیلو متر.


دوازده

(اسم) عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند) . یا دوازده میل دوازده برج فلکی.

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

کیلو گرم

Kilo (n), Kilogramm (n)

لغت نامه دهخدا

دوازده

دوازده.[دَ دَه ْ] (عدد، ص، اِ) ده بعلاوه ٔ دو. اثناعشر. اثنتی عشره. عدد بین یازده و سیزده. (یادداشت مؤلف). ترجمه ٔ اثناعشر که عدد معروف است. (آنندراج). اثنتاعشره. (ترجمان القرآن).
- دوازده امام، ائمه ٔ اثناعشر. به عقیده ٔ اکثریت شیعه بعد از حضرت رسول (ص) دوازده امام یکی پس از دیگری جانشین آن حضرت بودند و آنان عبارتند از: 1- علی بن ابیطالب، ملقب به مرتضی و امیرالمؤمنین. 2- حسن بن علی، ملقب به مجتبی. 3- حسین بن علی، ملقب به سیدالشهداء. 4- علی بن الحسین، ملقب به زین العابدین. 5- محمدبن علی، ملقب به باقر یا باقرالعلوم. 6- جعفربن محمد، ملقب به صادق. 7- موسی بن جعفر، ملقب به کاظم. 8-علی بن موسی، ملقب به رضا. 9- محمدبن علی، ملقب به محمد تقی و جواد. 10- علی بن محمد، ملقب و معروف به علی النقی. 11- حسن بن علی، ملقب و معروف به عسکری. 12-محمدبن حسن، ملقب به مهدی و مهدی موعود و امام زمان و امام عصر و صاحب الزمان و صاحب العصر است، سلام اﷲ علیهم اجمعین. (از یادداشت مؤلف). رجوع به هر یک از امامان دوازده گانه در جای خود شود.
- دوازده امامی، شیعه ٔ اثناعشری. اثناعشری. اثناعشریه. آن دسته از شیعه که به وجوددوازده امام اعتقاد دارند. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب دوازده امام و نیز ماده ٔ شیعه شود.
- دوازده برج، (اصطلاح فلکی) بروج دوازده گانه ٔ فلکی که عبارت باشند از: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت:
خرد فراوان داری همی چرا نالی
ازین دوازده برج نگون و هفت اختر.
مسعودسعد.
شکل فلک دوازده برج
زین قصر دوازده دری ساخت.
خاقانی.
بود هفت اختر و دوازده برج
پیش او سرگشاد و درج بدرج.
نظامی.
رجوع به بروج شود.
- || دوازده ماه که در فارسی به ترتیب عبارتند از: فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی، بهمن و اسفند. (یادداشت مؤلف).
- دوازده بهر، در اصطلاح نجومی تقسیم هر برج است به دوازده قسمت، انتساب هرقسمت به کوکبی و آن را اثناعشریه نیز گویند. (یادداشت مؤلف). رجوع به اثناعشریه شود.
- دوازده جوسق، (اصطلاح نجومی) معرب دوازده کوشک است که مراد از آن، دوازده برج فلکی باشد. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء). دوازده برج فلک. (شرفنامه ٔ منیری). رجوع به دوازده برج شود.
- دوازده رخ، جنگی بوده است عظیم و مشهور که میان گودرز ایرانی و پیران تورانی در دامن کوه گنابد واقع شد و در آن جنگ، پیران ویسه با چند برادر خود کشته شد. (از برهان) (آنندراج) (شرفنامه):
گر کیان را به طالع فرخ
هفت خوان بود با دوازده رخ
آسمان با بروج او بدرست
هفت خوان و دوازده رخ تست.
نظامی.
- دوازده علوم، دوازده علم ادب است که در مدارس قدیم می خواندند و نام آنها را در این دو بیت جمع کرده اند:
صرف و نحو، عروض بعده لغه
ثم اشتقاق و قرض الشعر انشاء
علم المعانی بیان الخط قافیه
تاریخ هذا لعلم العرب احصاء.
اسرار دوازده علومش
نرم است چنانکه مهرمومش.
نظامی.
- دوازده کوشک، دوازده جوسق. دوازده برج. (یادداشت مؤلف).
- دوازده مقام، در اصطلاح موسیقی پرده ٔ سرود را گویند و آن دوازده است: اول راست. دوم صفاهان. سوم بوسلیک. چهارم عشاق. پنجم زیر بزرگ. ششم زیرکوچک. هفتم حجاز. هشتم عراق. نهم زنگله (زنگوله). دهم حسینی. یازدهم رهاوی. دوازدهم نوا. و بعضی به جای صفاهان شباب نوشته اند. (آنندراج) (غیاث).
- دوازده منزل (اصطلاح نجومی)، دوازده برج. دوازده فلک. (یادداشت مؤلف): هفت پدر علوی را در دوازده منزل، حرکت و سیر داد. (سندبادنامه ص 2).
- دوازده میل (اصطلاح نجومی)، کنایه از دوازده برج فلکی است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
- ملاّ دوازده، یا آخوند ملاّ دوازده، در عرف طلاب علوم قدیم حاشیه ٔ نوشته بر کتابی در اطراف صفحه که نویسنده ٔ حاشیه نام خود نیاورده است. حاشیه بر کتاب که صاحب آن شناخته نیست و کاتب در آخر آن عادتاً (12) گذارد. (یادداشت مؤلف).


کیلو

کیلو. [ل ُ] (فرانسوی، پیشوند) پیشوندی است در زبانهای اروپایی که تعیین می کند که واحدی هزار بار تکثیر شده: کیلوگرم. کیلووات. || (اِ) کیلوگرم (در فرانسوی هم به همین معنی به کار رود). (فرهنگ فارسی معین).

کیلو. [ی َ] (اِ) علف شیران و علف خرس را گویند، و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب کوچک و آلوچه، و عربان زعرور خوانندش. (برهان) (از آنندراج). زعرور. (ناظم الاطباء). کیَل. زالزالک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیَل شود.

کیلو. (اِ) کولاب و تالاب. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). استخر و تالاب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استخر. تالاب. آبگیر. (فرهنگ فارسی معین). || خندق و مغاک. (ناظم الاطباء). || آنجای از کنار رودخانه که مردمان در آنجابدن خود را می شویند و غسل می کنند. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

کیلو

[فر.] (اِ.) به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می رود: کیلوگرم، کیلومتر.

فرهنگ عمید

کیلو

واحد اندازه‌گیری وزن، برابر با هزارگرم، کیلوگرم،
هزار (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کیلوبایت، کیلومتر،

عربی به فارسی

کیلو

یک کیلوگرم معادل هزارگرم

معادل ابجد

دوازده کیلو گرم

353

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری